بیست و هشت آذر

از ناراحتی هام گفتم براش  آروم آروم اشکام ریخت  ولی گفتم  تموم انتظاراتی که ازش داشتمو گفتم  هیچ حرفی نزد و گوش کرد  میدونستم گریه میکنه  ولی گفتم پشت سر هم  تایپ کردم  گفتم  تموم روز های خوبمو ازم گرفتی تموم دلخوشی هامو فقط نوشت اگه  بازم هست بگو .....

گرمه خیلی گرمهههه از شدت گرما خوابم نمیبره

بیست و هفت آذر

درستش میکنم  هم خودمو هم زندگیمو 

به وقت ۲۷ آذر 

22آذر نود و هشت

تمام تلاشم را میکنم که هیچگاه کودکی در بطنم رشد نکند  

سنگ دل شدم  و دل کودکی را آزرده کردم   هرچقدر سمج بود هرچقدر تربیت نشده بود  وبقدری روحش آزرده بود  که حتی تحقیر برایش  عادی و حتی بامزه بود  هیچکس حوصله اش را نداشت  و به حرفش گوش نمیداد و هرچند پراز بغض نهفته بود و این باعث شده بود تندرو و بداخلاق باشد  با همه ی اینها من حق نداشتم آزارش دهم  و این یعنی سوگل خانم  هزار صفر عقبی  عقب!

21آذر نود هشت

نیمچه یار  پاشده اومده  از دیروز ساعت ۲ توراه بود  و امروز رسیده ساعت ۱۱ و ۴۰ دقیقه رسیده    رفته خونه مادرش و هنوز ندیدمش  .خب بی عرضه یا زن نگیر یا اگه زن میگیری   اینقد شیر مادرتو نخور پس ....

گفتم برا ناهار بیا اینجا گفت نه دستتون درد نکنه   گفتم اوکی  و تو دلم گفتم بشین تا تو این سه روز  حتی یبار تعارفت کنم چه برسه به دعوت   برو گمشو خونه همون مادرت شیرتو بخور 

20آذر نود وهشت

سلام  فرزندم 

راستش را بخواهی  الان که از حمام آمدم   چشمانم قرمز است و حتما آنقدر باهوش هستی که بفهمی دلیلش  اب داغ و گاز محبوس شده و هزار چرت و پرت دیگر نیست  گریه کردم  زار زار  برای تو برای اینکه مادری داری که روحش هزار تیکه است   برای تو برای تویی که مادرت   مادر کودن و ساده لوحی داشته  وهمین کافیست که  نابود شود همه ی زندگی اش   و همه ی زندگی تو .. زبانش تلخ است هر نیشش عمق استخوانم را آب میکند   وآنقدر نادان است که هیچیز نمیداند. میدانم فرزندم  قطعا توهم یک روز به من میگویی نادان  ولی من هرگز نمیگذارم که کودکی ات خدشه دار شود نمیگذارم که  شاهد سک.س باشی  شاهد خیانت باشی  شاهد کتک خوردن و تحقیر شدن   قطعا برایت حریم مشخص میکنم  برایت ارزش قائل میشم  برایت  وقت میگذارم  تحقیرت نمیکنم  دیگران را از تو برتر نمی انگارم  و اینکه  محافظت میکنم از تو نمیگذارم به تو تجاوز کنن نمیگذارم فرزندم  نمیگذارم 

 مجبور به ازدواجت نمیکنم  تورا سربار خانواده نمیدونم  بلکه ثمره ی جانم میدانمت 

هم خوشحالم که نیستی و هم اینکه  ناراحتم  که ندارمت  و تنهام  و قطعا اونقدر خودخواه نیستم که  به خاطر تنهایی خودم به دنیا بیاورمت  فقط  یک چیزی  من را ببخش که روح زخم خورده ام  تقصیر من نیست

نداشته ات راهم  دوست دارم فرزندکم 

18

اومدم اینجا طاقتم نمیاد زهر ترین روزا رو میگذرونم 

میرم اونجا  بازم  طاقتم نمیاد  بس که روزای تلخیه 

چیه این ادمی احمق؟ بالاخره قراره کجا آروم بگیرم ؟

17

بغض داره خفم میکنه 

چرا آخه چرااا

16

به نیمچه یار گفتم  تاحالا بغلم نکردی  بغلی که به سک.س ربط نداشته باشه  

بهش گفتم بشین فکر کن  تا حالا شده همینجوری بغلم کنی؟ نشده .اگه بغلم کردی یا قبل از سک.س بوده یا بعداز سک.س  و تمام 

خیلی راحت گفت  خب ما زمان زیادی رو باهم نیستیم 

خب لامصب  پس چرا همیشه وقت برا سک.س داری تووو

15

رفتم مطرب رو دیدم  بجاش   فیلم خوبی بود  


هزر بار آرزو کردم نیمچه یار  هم  پایه بود فیلم ببینیم عکس بگیریم  کتاب بخونیم موسیقی گوش بدیم  پیاده روی کنیم و هزار  دوست داشتنی دیگه ولی چیزی که برای نیمچه یار مهمه نماز قرآن روزه   و کارش و سک.س  هست  همین فقط . کاش به خاطر دور شدن از پدرم  با نیمچه یار ازدواج نمیکردم 

14

♥️

آقای عزیز؛ مثل شازده کوچولو که مسئول گل‌اش بود، تو هم مسئول دلتنگی‌ من هستی. مسئول این حس چسبنده به قلب، به جدار‌ سرخرگ‌ها که پخش می‌شود در تن و نفوذ می‌کند در جان. ‌آدم‌های دلتنگ بی‌نشانه‌اند، برای همین است که همیشه خیال می‌کنند در این حس، تنهای‌اند. علائم دلتنگی نادیدنی‌ست و نمی‌شود آن را با تنگی دل و مچاله شدن روح با احتمال بارش شدید باران، تعریف کرد. ابرهای دلتنگی نامرئی‌اند و هوای اطراف آدم را شرجی نگه می‌دارند. اصلا چرا باید اینقدر دلتنگی را شرح داد؟ مگر تو تابه‌حال دلتنگ نشده‌ای؟

13

تو بغلش  گریه کردم  زار زدم  داغی اشکاش تا عمق وجودمو سوزوند  دختر خوبیه  و دوسش دارم    زار زدم و از همچی گفتم    وتقریبا خالی شدم    فقط لباسم خیس اشکاشه و اینکه هیشکی اینجوری بغلم نکرده بود حتی نیمچه یار !

12

دارم خفه میشم از بوی تعفن دورویی 

چقدر تا کجا  هرچیزی را حدی است  

به خودت بیا دختر

11

باید ها ونباید های زندگی   یک شخص  ۹۰ درصد شخصیت  یک آدم  قبل از ۷ سالگی او ساخته شده 

  چه زیبا گونه  بنده ی جبریم!

10

 من کیم؟ چه علایقی دارم؟ چه چیزی خوشحالم  میکنه ؟ چی  غمگینم میکنه؟چی عصبیم میکنه ؟چی باعث میشه از ته دل بخندم؟چه رنگی دوست دارم؟ چه غذایی مورد علاقمه؟چه کتابی؟ به چه گرایشی علاقه دارم؟هدفم چیه؟ ادم های حقیقی زندگیم کین؟ ادم هایی که حال دلم باهاشون خوبه کیان؟ دشمنام حتی؟

.

.

.

.

.

کلی ترین سوال هایی که هر شخصی حتی در مورد دوستاش میدونه رو من در مورد خودم نمیدونم  غمیگینم  مثل پرنده ای که راه  لونش رو  گم کرده  ...

9

صداشو گوش میکنم  و جرئت میکنم دوباره و سه باره هم پلی کنم  عجیب غمگینه   و این عجیب غم است  که به دلم  نشسته 

یادم شد بهش بگم   مواظب خودت باش جانکم 

هزار بار هم که بگم  نمیشنوه نمیشنوه نمیشنوه